چندین سال پیش من (بیل ویلیام)در یک جلسه ای در بولدر کولورادو Boulder,Coloradoبا یک مرتاض هندی که تازه از هند آمده بود شرکت کردم. Muktanandaموکتاناندا (مرتاض) شخص بسیار جالبی بود. او هیچ نطقی ارائه نکرد، او تنها داستنهایی را بیان کرد و آن داستانها را به صورت آموزشی ارائه داد. همراه با او یک مترجم با ردای زعفرانی از دانشگاه کلورادو بود. موکتاناندا مدعی شد که بد بودن زبان انگلیسی اش یک عامل موثر برای معلم مذهبی Guruشدنش در امریکا است. او سخنرانی اش را با این داستان شروع کرد.
"یک دانشجویی در هند بود که می خواست روشن فکر شود. او خانواده اش را ترک کرد تا یک معلم مذهبی مناسب برای راهنمایی اش در این سفر را بیابد. در یکی از مکان های مذهبی متوقف شد، از یک معلم مذهبی درباره روشنفکر شدن سوال کرد. معلم مذهبی گفت، روشنفکر شدن کار بسیار راحتی است. تمام چیزی که لازم دارید این است که هر شب به خانه بروید و جلوی آیینه بنشینید و برای 30 دقیقه یک سوال را بارها و بارها از خود بپرسید. سوال این است: من کی هستم؟ من کی هستم؟ من کی هستم؟
دانشجو پاسخ داد: به این سادگی که نمی تواند باشد.
معلم مذهبی گفت: بله به همین سادگی است. بیرون اینجا معلمان مذهبی متعددی نیز در این خیابان هستند.
دانشجو گفت: خیلی متشکرم ، فکر می کنم می بایست از بقیه نیز سوال بپرسم.
(ما به این حرکت می گوییم گرفتن نظر دوم)
دانشجو به معلم مذهبی دیگر رسید و همان سوال را پرسید : چگونه می توانم روشنفکر بشوم
معلم مذهبی دوم پاسخ داد: کار بسیار مشکلی است و زمان زیادی می برد. کسی که بخواهد روشنفکر شود می بایست در معبد باشد و ساوا انجام دهد. ساوا به معنی" خدمت عاری از نفس پرستی" ، یعنی کار به صورت رایگان انجام دهد.
دانشجو هیجان زده شد، فلسفه این معلم مذهبی درباره روشنفکر شدن بسیار سختگیرانه بود. دانشجو همویشه شنیده بود که روشنفکر شدن کار بسیار مشکلی است. معلم مذهبی به دانشجو گفت که تنها کار تو تمیز کردن طویله ی گاو ها است. دانشجو این کار را پذیرفت، و احساس کرد که در مسیر درست قرار دارد.
بعد از 5 سال تمیزکردن طویله گاوها ، دانشجو برای روشنفکر شدن بی تاب شده بود، او به معلم مذهبی رسید و گفت "معلم والا مقام، من صادقانه 5 سال در خدمت شما بودم و کثیف ترین قسمت های معبد را تمیز می کردم. من هیچگاه اعتراضی نکردم و هر روز کارم را انجام می دادم. آیا به نظر شما زمانش نرسیده است که من روشنفکر شوم؟
معلم مذهبی جواب داد " بله، من فکر می کنم اکنون تو آماده هستی. این کاری است که باید انجام بدهی. هر شب که به منزل می روی روبروی آیینه بشین و خودت را نگاه کن و برای 30 دقیقه از خودت بپرس من کی هستم؟ من کی هستم؟ من کی هستم؟
دانشجو بسیار متعجب شد و گفت "مرا ببخشید، اما معلم مذهبی دیگر که در پایین خیابان است این موضوع را 5 سال پیش به من گفت.
معلم مذهبی جواب داد : خب او درست می گفت.
دانشجو پرسید: پس چرا من 5 سال طویله گاوها را تمیز کردم؟
معلم مذهبی جواب داد: چون تو احمقی ، به این خاطر است.
من فکر میکنم داستان بالا در میان معامله گران به خوبی عمل می کند. اولین مشکلی که من با سرمایه گذاران مواجه می شوم این است که می بایست متقاعدشان کنم که سودکردن در بازار یک کار کاملا ساده است—توجه کنید ، من نگفتم راحت است. یک دنیا تفاوت مابین مفهوم ساده بودن و آسان بودن است.
نگاه کردن به خود جلوی آیینه برای 30 دقیقه یک عمل ساده است اما پرسیدن یک سوال بارها و بارها و جستجو کردن برای جواب درستش کار راحتی نیست. به عنوان یک روانشناس من به این نتیجه رسیده ام که ما به عنوان بشر دارای دو میل غریزی هستیم 1) ما تمایل داریم که با هر چیزی که مواجه می شویم بیش از اندازه پیچیده کنیم و به خاطر آن 2) نمی توانیم بدیهیات را ببینیم.
برای بیشتر معامله گران و سرمایه گذاران، بازار یک مکان خطرناک با حیوانات خطرناک است. نصیحت آنها چنین است: "بروی بازار حساب نکنید" و " گیرش بندازید قبل اینکه شما را گیر بیاندازد" این حقیقت واقعی بازار نیست.
بیل ویلیام ، ترجمه : رضا قاسمیان لنگرودی